لبخند در كنج قاب
يک کيلو انگور و انجير، يک کيلو سيب و گلابی
يعنی، نگاه زنم را ديگر ندارم جوابی
با کودک خويش گفتم: اسباب بازی گران است
تا خواست گويد چه، گفتم: شب رفت بايد بخوابی!
در گوشه ی خانه ی من تصوير من خنده می کرد
تنها برايم همين ماند، لبخند در کنج قابی
خوابيدم و صبح سر زد يک صبح بی گاه، نا گاه
گفتم به خورشيد آيا بايد دوباره بتابی؟
نظرات شما عزیزان: